Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بینوبت وارد صف شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to push in
/pʊʃ ɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: pushed in]
[گذشته: pushed in]
[گذشته کامل: pushed in]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بینوبت وارد صف شدن
جلوی کسی در صف (بینوبت) ایستادن
informal
مترادف و متضاد
cut in
1.I was about to get on the bus when two men pushed in in front of me.
1. میخواستم سوار اتوبوس شوم که دو نفر بدون نوبت جلوی من وارد صف شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pump up
print out
press for
pour into
pour in
put at
put on to
reach down
read into
read out
کلمات نزدیک
pull ahead
press on
press for
pour into
pop out
put across
put at
put-down
put-on
put onto
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان