[فعل]

to put off

/pʊt ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: put off] [گذشته: put off] [گذشته کامل: put off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به تعویق انداختن

مترادف و متضاد delay postpone advance
to put something off
چیزی را به تعویق انداختن
  • The meeting has been put off until the first week in June.
    جلسه تا هفته اول ژوئن به تعویق افتاده‌است.
to put off doing something
انجام کاری را به تعویق انداختن
  • I can't put off going to the dentist any longer.
    بیشتر از این نمی‌توانم به دندانپزشکی رفتن را به تعویق بیندازم.

2 بازداشتن

مترادف و متضاد hinder prevent stop encourage
to put somebody off something/somebody
کسی را بازداشتن از چیزی/کسی
  • I didn't enjoy the film but don't let that put you off.
    من از فیلم لذت نبردم، اما نگذار این موضوع تو را (از تماشای فیلم) باز دارد.
to put somebody off doing something
کسی را از انجام کاری بازداشتن
  • 1. The accident put her off driving for life.
    1. تصادف تا آخر عمر او را از رانندگی کردن بازداشت.
  • 2. The smell of strong cheese puts me off even trying it.
    2. بوی تند پنیر من را حتی از امتحان کردنش هم باز می‌دارد.

3 (کسی را) از سر باز کردن

to put somebody off
کسی را از سر باز کردن
  • 1. It's too late to put them off now.
    1. برای از سر باز کردن آنها زیادی دیر شده‌است.
  • 2. She put him off with the excuse that she had too much work to do.
    2. او با بهانه اینکه خیلی کار برای انجام دادن داشت، او را از سر باز کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان