Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بیان کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to put across
/pʊt əˈkrɔs/
فعل گذرا
[گذشته: put across]
[گذشته: put across]
[گذشته کامل: put across]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بیان کردن
منتقل کردن
to put something across (to somebody)
چیزی را بیان کردن (به کسی)
1. It's an interesting idea and I thought he put it across well.
1. ایده جالبی است و من فکر کردم او خوب بیانش کرد.
2. She's not very good at putting her views across.
2. او خیلی در بیان نظراتش خوب نیست.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
put a stop to
put a sock in it
put a lid on
put a damper on
put a bug in ear
put affairs in order
put all eggs in basket
put an end to
put aside
put at
کلمات نزدیک
push in
pull ahead
press on
press for
pour into
put at
put-down
put-on
put onto
put over
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان