Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زمین گذاشتن
2 . نوشتن
3 . کشتن حیوانات پیر و مریض (با دارو)
4 . فرود آمدن
5 . تلفن را قطع کردن
6 . تحقیر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to put down
/pʊt daʊn/
فعل گذرا
[گذشته: put down]
[گذشته: put down]
[گذشته کامل: put down]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زمین گذاشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زمین گذاشتن
مترادف و متضاد
lay
place
put
1.I put my bag down while we talked.
1. وقتی که با او صحبت میکردم، کیفم را زمین گذاشتم.
2.Put me down, Dad!
2. مرا زمین بگذار، بابا!
2
نوشتن
مترادف و متضاد
note
write
1.I've put my name down for the trip to Rome next week.
1. من برای سفر هفته آینده به رم، اسمم را مینویسم.
3
کشتن حیوانات پیر و مریض (با دارو)
راحت کردن
مترادف و متضاد
kill
put something out of its misery
1.We had to have our cat put down.
1. مجبور شدیم که گربهمان را راحت کنیم.
4
فرود آمدن
1.He put down in a field.
1. او در یک مزرعه فرود آمد.
5
تلفن را قطع کردن
گوشی تلفن را گذاشتن
1.That's enough talking to you. I'm putting the phone down.
1. حرف زدن با تو کافی است. دارم تلفن را قطع میکنم.
6
تحقیر کردن
کوچک کردن
to put somebody down
کسی را تحقیر کردن
1. The boss is always putting me down in front of everyone in the office.
1. رئیس همیشه من را مقابل بقیه در شرکت تحقیر میکند.
2. Tommy, don't put your brother down like that—if you don't have anything nice to say, don't say anything.
2. "تامی" اینطوری برادرت را تحقیر نکن؛ اگر حرف خوبی برای گفتن نداری پس هیچی نگو.
تصاویر
کلمات نزدیک
put by
put back
put away
put aside
put an end to
put emphasis on
put forth
put forward
put in
put into
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان