Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حرف در دهان کسی گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[جمله]
put words into someone's mouth
/pʊt wɜrdz ˈɪntu ˈsʌmˌwʌnz maʊθ/
1
حرف در دهان کسی گذاشتن
1.I never said you should leave – don't put words in my mouth.
1. من هیچوقت نگفتم باید بروی - حرف در دهان من نگذار.
2.Stop putting words in my mouth - I didn't say you looked fat in the red dress - I merely said you looked very slim in the black!
2. انقدر حرف در دهان من نگذار - من نگفتم در پیراهن قرمز چاق نشان داده می شوی، گفتم در پیراهن مشکی لاغر به نظر می رسی!
تصاویر
کلمات نزدیک
put up with
put up a fight
put up
put together
put to sleep
put-in
putrefaction
putrefy
putrid
putt
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان