[اسم]

quarter

/ˈkwɔːrtər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ربع (ساعت) یک ربع

مترادف و متضاد one-fourth
a quarter to ...
یک ربع به ...
  • It's (a) quarter to three.
    (ساعت) یک ربع به سه است.
a quarter after ...
یک ربع بعد از ...
  • We're leaving at (a) quarter after six.
    ما (یک) ربع بعد از شش [شش و ربع] می‌رویم.
کاربرد اسم quarter به معنای ربع یا یک ربع
اسم quarter در مفهوم "ربع یا یک ربع" اشاره دارد به 15 دقیقه از یک ساعت که در واقع همان 1/4 یک ساعت (60 دقیقه) است. مثال:
".It's (a) quarter to three" ((ساعت) یک ربع به سه است.)
".We're leaving at (a) quarter after six" (ما (یک) ربع بعد از شش می‌رویم.)

2 بخش منطقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: بخش محله کوی
مترادف و متضاد area district region
the Latin/French ... quarter
بخش لاتین‌نشین/فرانسوی‌نشین و...
  • Ellen moved to the French Quarter of our city.
    "الن" به بخش فرانسوی‌نشین شهر ما نقل مکان کرد.
کاربرد اسم quarter به معنای بخش
اسم quarter در مفهوم "بخش" به یک منطقه و قسمت بخصوصی از یک شهر که ویژگی خاصی دارد، اشاره می‌کند. مثال:
".Ellen moved to the French Quarter of our city" ("الن" به بخش فرانسوی نشین شهر ما نقل مکان کرد.)

3 یک چهارم چهار

معادل ها در دیکشنری فارسی: ربع یک چهارم
مترادف و متضاد fourth one-fourth
a/one quarter of something
یک چهارم (از) چیزی
  • 1. a quarter of a mile
    1. یک چهارم مایل
  • 2. Under a quarter of people questioned said that they were happily married.
    2. کمتر از یک چهارم افرادی که از آن‌ها سوال شد، گفتند که زندگی زناشویی خوشحالی دارند.
to cut something into quarters
چیزی را به چهار قسمت تقسیم کردن
  • He cut the orange into quarters.
    او پرتقال را به چهار قسمت تقسیم کرد.
کاربرد اسم quarter به معنای یک چهارم یا چهار
اسم quarter در مفهوم "یک چهارم" یا "چهار" اشاره دارد به بخش های یک چیز که به چهار قسمت مساوی تقسیم شده است یا یکی از چهار قسمت مساوی یک چیز. مثال:
".Under a quarter of people questioned said that they were happily married" (کمتر از یک چهارم افرادی که پرسش شدند گفتند که زندگی زناشویی خوشحالی دارند.)
".He cut the orange into quarters" (او پرتقال را به چهار قسمت تقسیم کرد.)

4 سکه 25 سنتی

  • 1.I need some quarters for the washing machine.
    1. برای ماشین لباس‌شویی به چندتا سکه 25 سنتی نیاز دارم.
کاربرد اسم quarter به معنای سکه 25 سنتی
اسم quarter در مفهوم "سکه 25 سنتی" به سکه‌ای گفته می‌شود که در امریکا و کانادا به ارزش 25 سنت و یا 1/4 دلار است. مثال:
".I need some quarters for the washing machine" (برای ماشین لباس‌شویی به چندتا سکه 25 سنتی نیاز دارم.)

5 سه ماه

  • 1.You get a gas bill every quarter.
    1. شما هر سه ماه (یکبار) قبض گاز دریافت می‌کنید.
the first/last quarter
سه ماه اول/آخر
  • 1. Our gas bill for the last quarter was much higher than usual.
    1. قبض گاز ما برای سه ماه آخر خیلی زیادتر از حد معمول بود.
  • 2. Sales were down 10% in the first quarter of 2009.
    2. فروش در سه ماه اول سال 2009 ده درصد کاهش داشت.

6 ترم (در سیستم تحصیلی 4 ترمی)

  • 1.Report cards come out at the end of each quarter.
    1. کارنامه در پایان هر ترم صادر می‌شود.

7 یک چهارم (در مسابقات چهار قسمتی)

  • 1.The Eagles were leading 14-3 at the end of the first quarter.
    1. تیم "عقاب‌ها" در پایان یک چهارم اول 14 به 3 جلو بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان