[اسم]

quarrel

/ˈkwɑr.əl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
  • 1.She had a quarrel with her neighbor.
    1. او مرافعه ای با همسایه اش داشت.
  • 2.They had a quarrel over money a few months back.
    2. آنها چند ماه قبل بر سر پول دعوا کردند.
[فعل]

to quarrel

/ˈkwɑr.əl/
فعل ناگذر
[گذشته: quarreled] [گذشته: quarreled] [گذشته کامل: quarreled]

2 دعوا کردن مرافعه کردن

مترادف و متضاد argue dispute fight
  • 1.I was always quarreling with my brother.
    1. من همیشه با برادرم دعوا و مرافعه داشتم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان