Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خشم
2 . تلاطم
3 . به شدت خشمگین شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
rage
/reɪʤ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خشم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خشم
غضب
قهر
مترادف و متضاد
anger
fury
wrath
calmness
1.In a fit of rage, Francine broke the valuable glass.
1. در یک حمله (از روی) خشم، "فرانسین" لیوان باارزش را شکست.
2.Joan's bad manners sent her mother into a rage.
2. رفتار بد "جوآن" خشم مادرش را برانگیخت.
3.The mayor felt a sense of rage about the exaggerations in the press.
3. شهردار بهخاطر بزرگنماییهای جراید احساس خشم کرد.
to fly into a rage over the smallest mistake
بر سر کوچکترین اشتباه خشمگین شدن
2
تلاطم
طوفان
[فعل]
to rage
/reɪʤ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: raged]
[گذشته: raged]
[گذشته کامل: raged]
صرف فعل
3
به شدت خشمگین شدن
غضب کردن، خشم خود را نشان دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خشمگین شدن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ragamuffin
rag doll
rag
raft
radius
ragged
raglan
raglan sleeve
ragout
raid
کلمات نزدیک
raga
rag on
rag
rafting
rafter
ragged
raging
ragout
rags
ragtime
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان