[اسم]

rash

/ræʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خارش تحریک پوستی

مترادف و متضاد hives skin eruption spots
  • 1.Poison ivy causes a rash.
    1. پیچک سمی ایجاد خارش می‌کند.

2 موج شیوع، سیل، وفور

مترادف و متضاد outbreak spate wave
  • 1.The report of a rash of burglaries in the neighborhood was exaggerated.
    1. گزارش شیوع دزدی [موجی از سرقت] در حوالی ما اغراق‌شده بود.
a rash of movies about life in prison
موج فیلم‌هایی درباره زندگی در زندان
[صفت]

rash

/ræʃ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: rasher] [حالت عالی: rashest]

3 عجول عجولانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: عجول
مترادف و متضاد hasty reckless careful cautious
  • 1.a rash young man
    1. یک مرد جوان و عجول
  • 2.Think twice before doing anything rash.
    2. قبل از انجام هر کار عجولانه دو بار فکر کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان