[اسم]

reason

/ˈriː.zən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دلیل توجیه

معادل ها در دیکشنری فارسی: باعث جهت دلیل وجه سبب مسبب علت
مترادف و متضاد cause explanation motive rationale
  • 1.The reason I'm calling is to ask you a favor.
    1. دلیل زنگ زدنم این است که خواهش از شما داشتم.
  • 2.They moved here for good reason - better schools.
    2. آنها دلیل خوبی برای آمدن به اینجا داشتند - مدارس بهتر.
reason why…
دلیل اینکه ...
  • There must be a reason why she’s not here yet.
    دلیلی باید داشته باشد که چرا او هنوز نیامده است.
reason that…
دلیل اینکه...
  • We aren't going for the simple reason that we can't afford it.
    ما نمی‌خواهیم از دلیل ساده اینکه از عهده هزینه‌اش برنمی‌آییم استفاده کنیم.
reason for something
دلیل [توجیه] برای چیزی
  • She gave no reasons for her decision.
    او هیچ دلیلی [توجیهی] برای تصمیمش نداد.
reason for doing something
دلیل [توجیه] برای انجام کاری
  • I have no particular reason for doubting him.
    من هیچ دلیل خاصی برای شک کردن به او ندارم.
to give a reason
دلیل آوردن
  • He said no but he didn't give a reason.
    او گفت نه اما دلیلی نیاورد.
for some reason
به دلایلی
  • For some reason we all have to come in early tomorrow.
    به دلایلی ما همه باید فردا صبح زود بیاییم.
personal reasons
دلایل شخصی
  • She resigned for personal reasons.
    او به خاطر دلایل شخصی استعفا داد.
by reason of
به دلیل
  • He was excused by reason of his age.
    عذر او به خاطر سنش خواسته شد.
reason to do something
دلیل برای انجام کاری
  • They have reason to believe that he is lying.
    آنها دلیل داشتند که باور کنند او دروغ می‌گوید.
[فعل]

to reason

/ˈriː.zən/
فعل گذرا
[گذشته: reasoned] [گذشته: reasoned] [گذشته کامل: reasoned]

2 استدلال کردن

to reason that…
استدلال کردن اینکه...
  • She reasoned that she must have left her bag on the train.
    او استدلال کرد که حتما کیفش را در قطار جا گذاشته است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان