Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دوباره راه انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to reboot
/ˌriˈbut/
فعل گذرا
[گذشته: rebooted]
[گذشته: rebooted]
[گذشته کامل: rebooted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دوباره راه انداختن
ریبوت کردن
1.you need to reboot the system.
1. باید سیستم را دوباره راه بیندازی [باید سیستم را ریبوت کنی].
تصاویر
کلمات نزدیک
rebirthing
rebirth
rebelliousness
rebellious
rebellion
reborn
rebound
rebuff
rebuild
rebuke
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان