[فعل]

to rebuke

/rɪˈbjuːk/
فعل گذرا
[گذشته: rebuked] [گذشته: rebuked] [گذشته کامل: rebuked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرزنش کردن سرکوفت زدن، توبیخ کردن

مترادف و متضاد criticize reprimand reproach
  • 1.She rebuked herself for her stupidity.
    1. او خود را به خاطر حماقتش سرزنش کرد.
  • 2.The company was publicly rebuked for having neglected safety procedures.
    2. شرکت به خاطر رعایت نکردن مسائل امنیتی به طور عمومی توبیخ شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان