[صفت]

redundant

/rɪˈdʌndənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more redundant] [حالت عالی: most redundant]

1 زائد اضافه، غیرضروری

معادل ها در دیکشنری فارسی: زاید زیادی
  • 1.The picture has too much redundant detail.
    1. این عکس بیش از حد جزئیات اضافی دارد.

2 تعدیل‌شده بیکارشده

redundant employees
کارمندان تعدیل‌شده
to be made redundant (from your job)
از کار بیکار شدن
  • To keep the company alive, half the workforce is being made redundant.
    برای زنده نگه داشتن شرکت، نیمی از نیروی کار از کار بیکار شده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان