[اسم]

relief

/rɪˈliːf/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تسکین آرامش خاطر

معادل ها در دیکشنری فارسی: تسکین
  • 1.It'll be such a relief when these exams are over.
    1. زمانی که این امتحان‌ها تمام شوند، تسکینی خواهد بود.
a sense of relief
احساس تسکین

2 نقش برجسته برجسته‌کاری

معادل ها در دیکشنری فارسی: نقش برجسته
  • 1.The column was decorated in relief with scenes from Greek mythology.
    1. ستون با نقش برجسته از صحنه‌هایی از اسطوره‌شناسی یونانی تزیین شده بود.

3 کمک امداد، یاری

مترادف و متضاد aid assistance help
  • 1.Many countries sent relief to the victims of the disaster.
    1. بسیاری از کشورها برای قربانیان حادثه کمک فرستادند.

4 جایگزین جانشین

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان