[فعل]

to relieve

/rɪˈliv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: relieved] [گذشته: relieved] [گذشته کامل: relieved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معاف کردن رهانیدن

مترادف و متضاد deliver liberate from set free from burden put an extra burden on
  • 1.A majority of the population wanted to relieve the mayor of his duty.
    1. اکثریت جمعیت خواهان معاف کردن شهردار از وظایفش بودند.
  • 2.The peace agreement relieved us of the threat of an attack.
    2. توافقنامه صلح ما را از تهدید حمله رهانید.

2 تسکین بخشیدن فرو نشاندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آسوده کردن تسکین دادن
مترادف و متضاد alleviate assuage mitigate soothe aggravate
  • 1.The pills relieved the pain from the wound I received in the conflict.
    1. قرص‌ها درد ناشی از زخمی که در دعوا دچارش شدم را تسکین بخشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان