Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جایگزین کردن
2 . سر جای خود گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to replace
/rɪˈpleɪs/
فعل گذرا
[گذشته: replaced]
[گذشته: replaced]
[گذشته کامل: replaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جایگزین کردن
عوض کردن، جایگزین شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعویض کردن
جانشین شدن
جانشین کردن
جایگزین کردن
مترادف و متضاد
change
exchange
substitute
to replace something/somebody
جایگزین چیزی/کسی شدن
The new design will eventually replace all existing models.
طراحی جدید در نهایت جایگزین تمام مدلهای موجود خواهد شد.
to replace somebody/something with/by somebody/something
کسی/چیزی را با کسی/چیزی عوض کردن [جایگزین کردن]
1. The factory replaced most of its workers with robots.
1. کارخانه بیشتر کارگرانش را با روبات جایگزین کرد.
2. We're thinking of replacing our old TV with a new one.
2. ما به فکر عوض کردن تلویزیون قدیمیمان با یک تلویزیون جدید هستیم.
2
سر جای خود گذاشتن
مترادف و متضاد
put back
return
return to its place
remove
to replace something
چیزی را سر جای خود گذاشتن
Please replace the books on the shelf when you are finished with them.
وقتی خواندن کتابها را تمام کردید، آنها را سر جای خود در قفسه قرار دهید.
تصاویر
کلمات نزدیک
repine
rephrase
repetitive strain injury
repetitive
repetition
replaceable
replacement
replay
replenish
replete
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان