[اسم]

respite

/ˈrespɪt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مهلت امان، استراحت، وقفه

معادل ها در دیکشنری فارسی: امان مهلت مجال فرجه
مترادف و متضاد delay
  • 1.His creditors agreed to give him a temporary respite.
    1. طلبکاران او توافق کردند که به او مهلتی موقتی بدهند.
  • 2.There was no respite from the suffocating heat.
    2. هیچ امانی از گرمای خفقان آور نبود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان