We went to a little Italian restaurant near Leicester Square.
ما به یک رستوران ایتالیایی کوچک نزدیک میدان لیستر رفتیم.
to go to a restaurant
به رستوران رفتن
We went to a restaurant in the King’s Road.
ما به رستورانی در خیابان "کینگز رود" رفتیم.
to take somebody to a restaurant
کسی را به یک رستوران بردن
He’s taking me to a Japanese restaurant in town.
او قرار است من را به یک رستوران ژاپنی در شهر ببرد.
to eat/dine at/in a restaurant
در رستوران غذا خوردن
Have you eaten in this restaurant before?
قبلا در این رستوران غذا خوردهای؟
a restaurant owner/manager
صاحب/مدیر رستوران
He worked as a restaurant manager at Mario's Pizzas for 10 years.
او به مدت ده سال به عنوان مدیر رستوران در "ماریوز پیتزا" کار کرد.
کاربرد اسم restaurant به معنای رستوران
معادل اسم restaurant در فارسی "رستوران" است. به مکانی که در آن به صورت آماده غذا سرو میشود و افراد برای صرف غذا به آنجا رفته و مبلغی را میپردازند. مثال:
".We had lunch in a restaurant near the station" (ما در یک رستوران نزدیک ایستگاه ناهار خوردیم.)