[فعل]

to rise

/raɪz/
فعل ناگذر
[گذشته: rose] [گذشته: rose] [گذشته کامل: risen]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 افزایش یافتن بالا رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترقی کردن صعود کردن بالا آمدن
مترادف و متضاد get higher go up grow increase drop
  • 1.Air pollution has risen above an acceptable level.
    1. آلودگی هوا از سطحی قابل قبول بالاتر رفته‌است.
  • 2.Global temperatures could rise three degrees or more.
    2. ممکن است دمای جهانی سه درجه یا بیشتر افزایش یابد.
  • 3.Prices are still rising.
    3. قیمت‌ها همچنان دارند بالا می‌روند.
  • 4.The price of gas rose.
    4. قیمت بنزین افزایش یافت.
to rise in something
... چیزی افزایش یافتن/بالا رفتن
  • 1. Gas rose in price.
    1. قیمت بنزین افزایش یافت.
  • 2. The shares have risen in value.
    2. ارزش سهام افزایش یافته‌است.
to rise by something
تا چیزی [به میزانی] افزایش یافتن [بالا رفتن]
  • Unemployment rose by 3%.
    نرخ بیکاری تا 3% افزایش یافت.
to rise to something
به چیزی افزایش یافتن
  • Interest rates rose to a six-year high.
    نرخ بهره به بیشترین میزان در شش سال (گذشته) افزایش یافت.
to rise sharply/dramatically/rapidly/steeply
به‌شدت/به‌طور چشمگیر/به‌سرعت/به‌شدت افزایش یافتن
  • Prices have risen sharply over the last few months.
    طی چندین ماه گذشته، قیمت‌ها به‌شدت افزایش یافته‌است.
to rise steadily/slightly
به‌طور پیوسته/اندکی افزایش یافتن
  • Oil exports have risen steadily.
    صادرات نفت به‌طور پیوسته افزایش یافته‌است.
someone's hopes rise
امید کسی بالا رفتن [افزایش یافتن]
  • The doctor sounded optimistic and John’s hopes rose.
    دکتر خوش‌بین به‌نظر رسید و امید "جان" افزایش یافت.

2 طلوع کردن (خورشید و ...) بیرون آمدن، پدیدار شدن

مترادف و متضاد ascend come up move up move upwards descend fall set
  • 1.It was almost dark and the moon was just rising.
    1. هوا تقریباً تاریک بود و ماه داشت تازه طلوع می‌کرد [بیرون می‌آمد].
  • 2.The sun rises in the East.
    2. خورشید در شرق طلوع می‌کند.

3 بلند شدن برخاستن

مترادف و متضاد get up stand up sit
  • 1.She pushed back her chair and rose.
    1. او صندلی‌اش را به عقب هل داد و بلند شد.
  • 2.Then she picked up her bag and rose to leave.
    2. سپس او کیفش را برداشت و بلند شد برود.
to rise (+ adv./prep.)
بلند شدن
  • 1. The chairman rose from his chair and came forward to greet her.
    1. رئیس از صندلی‌اش بلند شد و جلو آمد تا به او سلام کند.
  • 2. They rose from the table.
    2. آن‌ها از (پشت) میز بلند شدند.
to rise to one's feet
روی پاهای خود ایستادن
  • She rose to her feet.
    او روی پاهایش ایستاد.
to rise (early/late, etc.)
(زود/دیر و ...) بلند شدن [بیدار شدن و از تختخواب بیرون آمدن]
  • 1. He was accustomed to rising early.
    1. او به زود بلندشدن عادت کرده بود.
  • 2. I rose and got dressed.
    2. من بلند شدم و لباس پوشیدم.
The wind rises
باد بلند می‌شود [شروع به وزیدن کردن یا شدت گرفتن]
  • 1. The wind had risen again and it was starting to rain.
    1. باد دوباره بلند شده بود و باران شروع به بارش کرد.
  • 2. The wind is rising—I think there's a storm coming.
    2. باد دارد بلند می‌شود؛ فکر کنم طوفانی در راه است.

4 بالا رفتن بالا آمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بالا رفتن بالا آمدن
مترادف و متضاد come up go up descend fall
  • 1.The curtain rose to reveal an empty stage.
    1. با بالا رفتن پرده، صحنه‌ای خالی نمایان شد.
to rise + adv./prep.
بالا آمدن [بالا رفتن]
  • 1. Smoke was rising from the chimney.
    1. از آن دودکش داشت دود بالا می‌رفت [بلند می‌شد].
  • 2. The floodwaters were rising fast.
    2. سیلاب داشت به‌سرعت بالا می‌آمد.
  • 3. The river has risen by several metres.
    3. رودخانه چندین متر بالا آمده‌است.
  • 4. The road rises steeply from the village.
    4. آن جاده از روستا با شیب تندی به بالا می‌رود.
  • 5. The waves rose and fell.
    5. امواج بالا و پایین می‌رفتند.
to rise to the surface
به سطح آمدن [روی سطح آمدن]
  • A stream of bubbles rose to the surface.
    جریانی از حباب به (بالای) سطح آمد.

5 (به قدرت و ...) رسیدن ارتقاء یافتن، ترفیع یافتن، موفق شدن

مترادف و متضاد become important become powerful fall
to rise to fame/power/prominence
به شهرت/قدرت/شهرت رسیدن
  • 1. He rose to prominence in the 90s.
    1. او در دهه نود به شهرت رسید.
  • 2. Mussolini rose to power in Italy in 1922.
    2. "موسولینی" سال 1922 در ایتالیا به قدرت رسید.
to rise to a position/rank
به جایگاهی [مقامی] رسیدن/ترفیع یافتن
  • 1. He rose to the rank of general.
    1. او به مقام ژنرال رسید [ترفیع یافت].
  • 2. She has risen to a position of great responsibility.
    2. او به جایگاهی با مسئولیت بسیار زیاد ارتقاء یافته‌است.
to rise to the top
به بالاترین جایگاه/مقام رسیدن
  • You could rise to the top if you work hard.
    می‌توانی به بالاترین جایگاه برسی اگر سخت کار کنی.
to rise through the ranks
پیشرفت کردن [از پله‌های ترقی بالا رفتن]
  • 1. She had joined the company as a secretary and risen through the ranks to become a senior sales director.
    1. او به‌عنوان منشی به شرکت ملحق شده بود و
  • 2. She rose through the ranks to become managing director.
    2. او از پله‌های ترقی بالا رفت تا مدیرعامل شود [و مدیرعامل شد].

6 به وقت دیگر موکول کردن (دادگاه، جلسه و ...) (دادگاه، جلسه و ...) پایان دادن

مترادف و متضاد adjourn end a meeting recess
  • 1.The House rose at 10 p.m.
    1. اعضای مجلس عوام بریتانیا ساعت 10 شب به جلسه پایان دادند.

7 بلند شدن (صدا یا باد)

to rise from something
از چیزی بلند شدن
  • The sound of traffic rose from the street below.
    صدای ترافیک [رفت‌وآمد] از خیابان پایین بلند شد.
someone's voice rise angrily
صدای کسی با عصبانیت بلند شدن
  • Her voice rose angrily.
    صدایش با عصبانیت بلند شد.
someone's voice rise in frustration
صدای کسی از درماندگی بلند شدن
  • His voice rose in frustration.
    صدای او از درماندگی بلند شد.
someone's voice rise above something
صدای کسی از چیزی بلندتر شدن
  • Her voice rose above the shouts of the children.
    صدای او از فریادهای بچه‌ها بلندتر شد.
The wind rises
باد بلند می‌شود [شروع به وزیدن کردن یا شدت گرفتن]
  • 1. The wind had risen again and it was starting to rain.
    1. باد دوباره بلند شده بود و باران شروع به بارش کرد.
  • 2. The wind is rising—I think there's a storm coming.
    2. باد دارد بلند می‌شود؛ فکر کنم طوفانی در راه است.

8 شدت یافتن شدید شدن، قوی‌تر شدن، بهتر شدن (روحیه)

مترادف و متضاد become more intense
  • 1.He felt anger rising inside him.
    1. او حس کرد که خشم دارد درونش شدت می‌گیرد.
  • 2.She could sense her temper rising again.
    2. می‌توانست حس کند که عصبانیتش داشت دوباره شدت می‌گرفت.
someone's spirits rise
روحیه کسی بهتر شدن
  • Her spirits rose at the news.
    روحیه او با (شنیدن) آن خبر بهتر شد.

9 سیخ شدن (مو)

  • 1.She felt the hairs rise on the back of his neck.
    1. او حس کرد که موهای پشت گردن او سیخ شدند.
  • 2.The hair on the back of my neck rose when I heard the scream.
    2. موهای پشت گردنم سیخ شد، وقتی که آن فریاد را شنیدم.

10 قیام کردن شورش کردن، برخاستن

مترادف و متضاد rebel revolt
to rise (up) (against somebody/something)
(علیه کسی/چیزی) قیام کردن/شورش کردن
  • 1. He called on the people to rise up against the invaders.
    1. او مردم را فراخواند تا علیه مهاجمان قیام کنند [برخیزند].
  • 2. The prisoners rose against the guards and escaped.
    2. زندانیان علیه نگهبانان شورش و فرار کردند.
  • 3. They rose up and overthrew the government.
    3. آن‌ها قیام کردند و دولت را سرنگون کردند.
to rise in revolt/rebellion (against)
قیام/شورش (علیه) کردن
  • 1. The peasants rose in revolt.
    1. روستاییان قیام کردند.
  • 2. They rose in rebellion against the king.
    2. آن‌ها علیه پادشاه شورش کردند.

11 ساخته شدن (ساختمان) در دست ساخت بودن

مترادف و متضاد undergo construction
  • 1.Rows of two-story houses are slowly rising.
    1. ردیف‌هایی از خانه‌های دوطبقه به‌آرامی در دست ساخت هستند [دارند ساخته می‌شوند].

12 به بالا شیب داشتن (زمین) مرتفع شدن

مترادف و متضاد incline upwards slope upwards shelve
to rise steeply
شیب تندی به بالا داشتن/بسیار مرتفع شدن
  • 1. Behind the house the ground rises steeply to the north.
    1. در پشت خانه، زمین به سمت شمال شیب تندی به بالا دارد.
  • 2. The ground rose steeply all around.
    2. زمین از همه اطراف مرتفع شد.
  • 3. The road rises steeply from the village.
    3. آن جاده از روستا شیب تندی به بالا دارد [مرتفع می‌شود].

13 بلندتر بودن بالاتر بودن

مترادف و متضاد be higher be taller rise up
to rise above something
از چیزی بلندتر/بالاتر بودن
  • 1. The cliff rose more than a hundred feet above us.
    1. آن صخره بیش از صد فوت [پا] از ما بلندتر [بالاتر] بود.
  • 2. The cliffs rose above them.
    2. صخره‌ها از آن‌ها بلندتر بودند.

14 سر برافراشتن بیرون آمدن، نمایان شدن

مترادف و متضاد appear come out
  • 1.Mountains rose in the distance.
    1. کوه‌ها در دوردست سر برافراشته بودند [نمایان شدند].
to rise from something
از چیزی سر برافراشتن [بیرون آمدن]
  • Huge rocks rose from the sea.
    سنگ‌هایی عظیم از دریا سر برافراشته بودند.
something rise on something
چیزی روی چیزی نمایان شدن
  • Blisters rose on his burned hand.
    تاول‌هایی روی دست سوخته‌اش نمایان شدند.

15 سرچشمه گرفتن (رود) آغاز شدن

مترادف و متضاد begin originate
to rise in
از ... سرچشمه گرفتن/در ... آغاز شدن
  • 1. The Euphrates rises in Turkey.
    1. رود فرات از ترکیه سرچشمه می‌گیرد [رود فرات در ترکیه آغاز می‌شود].
  • 2. The Rhine rises in Switzerland.
    2. رودخانه راین از سوئیس سرچشمه می‌گیرد.
  • 3. The Thames rises in the Cotswold hills.
    3. رودخانه تیمز از تپه‌های "کاستولد" سرچشمه می‌گیرد.

16 رستاخیز کردن بازآمدن (از مرگ)، بازگشتن، دوباره زنده شدن

to rise from something
از چیزی رستاخیز کردن/بازآمدن/بازگشتن
  • 1. Can a new party rise from the ashes of the old one?
    1. آیا یک حزب جدید می‌تواند از خاکسترهای [بقایای] حزب قدیمی رستاخیز کند؟
  • 2. On the third day Jesus rose from the dead.
    2. روز سوم، عیسی از جهان مردگان رستاخیز کرد [روز سوم عیسی دوباره زنده شد].
  • 3. Three days later he rose from the dead.
    3. سه روز بعد او از جهان مردگان بازگشت [سه روز بعد او دوباره زنده شد].
[اسم]

rise

/raɪz/
قابل شمارش

17 افزایش

معادل ها در دیکشنری فارسی: ازدیاد ترقی تزاید
مترادف و متضاد advance growth increase fall
tax/interest rate/temperature/sea level/pay... rise
افزایش مالیات/نرخ بهره/دما/سطح (آب) دریا/دستمزد/و ...
  • 1. Sea level rises threaten low-lying communities.
    1. افزایش‌های سطح (آب) دریا، جوامع نزدیک به دریا را تهدید می‌کند.
  • 2. The new interest rate rise could wipe out retail businesses.
    2. افزایش جدید نرخ بهره می‌تواند کسب‌وکارهای خرده‌فروشی را به‌طور کلی از بین ببرد.
  • 3. We experienced a rapid temperature rise.
    3. ما افزایش سریع دما را تجربه کردیم.
a steep/dramatic/sudden rise in something
افزایش شدید/چشمگیر/ناگهانی در چیزی
  • There was a sudden rise in temperature
    افزایشی ناگهانی در دما وجود داشت.
a steady/gradual rise in something
افزایشی پیوسته/تدریجی در چیزی
  • The chart showed a gradual rise in his temperature over the previous eight hours.
    آن نمودار افزایشی تدریجی در دمای (بدن) او طی هشت ساعت گذشته نشان داد.
rise of something
افزایش چیزی
  • Insulin is used to control the rise of glucose levels in the blood.
    از انسولین برای کنترل افزایش سطوح گلوکز خون استفاده می‌شود.
on the rise
در حال افزایش
  • Inflation is on the rise.
    تورم در حال افزایش است.
the rise and fall of something
افزایش و کاهش چیزی
  • They record the rise and fall of daily temperatures.
    آن‌ها افزایش و کاهش روزانه دما را ثبت می‌کنند.
a five/ten/... percent rise in something
افزایش پنج/ده/... درصدی در چیزی
  • We had a five percent rise in prices.
    ما افزایشی پنج درصدی در قیمت‌ها داشتیم.
a rise of 10/20/... percent
افزایش 10/20/... درصدی
  • A salary rise of 10% represents an annual increase of $3,600 for the clerical staff.
    افزایش 10 درصدی حقوق، بیانگر افزایش سالانه‌ای به میزان 3.600 دلار برای کارکنان دفتری [اداری] است.

18 افزایش حقوق اضافه‌حقوق

مترادف و متضاد pay increase raise
  • 1.He’s been promised a rise next year.
    1. برای سال آینده به او قول افزایش حقوق داده شده‌است.
to ask for a rise
درخواست اضافه‌حقوق کردن
  • I'm going to ask for a rise.
    می‌خواهم درخواست اضافه‌حقوق کنم.

19 رونق پیشرفت، ترقی، دست‌یابی، ارج

مترادف و متضاد advancement climb progress
the rise of something
رونق چیزی
  • 1. I've read about the rise and fall of the British Empire.
    1. من درباره رونق و سقوط بریتانیای کبیر خوانده‌ام.
  • 2. The film traces the rise of fascism in Europe.
    2. آن فیلم رد رونق فاشیسم را در ایتالیا پیدا می‌کند.
a meteoric rise
پیشرفت خیره‌کننده
  • Few models have had such a meteoric rise.
    مدل‌های کمی چنین پیشرفت خیره‌کننده‌ای داشته‌اند.
the rise and rise of something
رونق مداوم چیزی
  • The rise and rise of social media is just sad.
    رونق مداوم رسانه اجتماعی فقط غم‌انگیز است.
rise to something
دست‌یابی [ترقی] به چیزی
  • 1. Her meteoric rise to stardom is unbelievable.
    1. دست‌یابی او به شهرت [به شهرت رسیدن او] غیرقابل باور است.
  • 2. I couldn't understand the party's rise to power.
    2. من نمی‌توانستم دست‌یابی آن حزب به قدرت [به قدرت رسیدن آن حزب] را درک کنم.
  • 3. London's rise to prominence as a financial center was historical.
    3. دست‌یابی لندن به شهرت به‌عنوان یک مرکز تجاری، تاریخی بود.
  • 4. The band’s sudden rise to fame took everyone by surprise.
    4. دست‌یابی ناگهانی آن گروه موسیقی به شهرت [به شهرت رسیدن ناگهانی آن گروه موسیقی] همه را متعجب کرد.

20 فراز صعود

مترادف و متضاد an instance of rising upward movement fall
rise and fall of something
فراز و فرود چیزی
  • She watched the gentle rise and fall of his chest as he slept.
    او فراز و فرود آرام قفسه سینه او را در حالی که خواب بود، تماشا کرد.

21 بلندی تپه، پشته، سربالایی

مترادف و متضاد slope sloping land upward slope
  • 1.The church was built at the top of a small rise.
    1. آن کلیسا بالای یک تپه کوچک ساخته شده بود.
  • 2.There’s a slight rise in the road.
    2. یک سربالایی جزئی در جاده وجود دارد.
  • 3.They topped the rise and began a slow descent towards the town.
    3. آن‌ها به بالای تپه رفتند و به‌آرامی به سمت آن شهر پایین رفتند.

22 طلوع

مترادف و متضاد fall
  • 1.The cosmonauts photographed the rise of the sun in space.
    1. فضانوردان از طلوع خورشید در فضا عکس گرفتند.
[عبارت]

someone's color rises

/sˈʌmwʌnz kˈʌlɚ ɹˈaɪzᵻz/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صورت کسی سرخ شدن (از شرم) خجالت‌زده شدن، شرمنده شدن

  • 1.He was teasing her, and she could feel her color rising.
    1. او داشت او را اذیت می‌کرد و او می‌توانست حس کند که صورتش دارد (از شرم) سرخ می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان