[اسم]

role

/roʊl/
قابل شمارش

1 نقش وظیفه

معادل ها در دیکشنری فارسی: رل نقش
مترادف و متضاد character part
  • 1.It is one of the greatest roles she has played.
    1. این (نقش) یکی از بهترین نقش‌هایی است که او بازی کرده است.
  • 2.This part of the brain plays an important role in learning.
    2. این قسمت مغز، نقش مهمی را در یادگیری بازی می‌کند.
  • 3.Who is in the leading role?
    3. نقش اصلی از آن چه کسی است؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان