Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خوردن به
2 . اتفاقی کسی را دیدن
3 . رسیدن به (مبلغ خاصی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to run into
/rʌn ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: ran into]
[گذشته: ran into]
[گذشته کامل: run into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خوردن به
تصادف کردن، برخورد کردن، زدن به
to run into something
به چیزی خوردن
He lost control of the car and ran into a tree.
او کنترلش را از دست داد و به یک درخت خورد.
to run into danger/trouble/difficulties
به خطر/دردسر/مشکل خوردن
2
اتفاقی کسی را دیدن
اتفاقی به کسی برخوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برخوردن
روبرو شدن
informal
مترادف و متضاد
bump into someone
to run into somebody
اتفاقی کسی را دیدن
I ran into Harry on the train.
من اتفاقی در قطار "هری" را دیدم.
3
رسیدن به (مبلغ خاصی)
1.Her income runs into millions of pounds.
1. درآمد او به میلیونها پوند میرسد.
تصاویر
کلمات نزدیک
run in the family
run for
run errands
run down
run away
run off
run off at the mouth
run off with
run on
run out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان