[فعل]

to save

/seɪv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: saved] [گذشته: saved] [گذشته کامل: saved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جمع کردن (پول) پس‌انداز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پس‌انداز کردن
مترادف و متضاد put aside retain set aside store use up waste
to save (money) (up) for something
برای چیزی پول جمع کردن
  • 1. I'm saving for a new bike.
    1. من دارم برای یک دوچرخه جدید پول جمع می‌کنم.
  • 2. I'm saving money for her birthday.
    2. دارم برای تولد او پول جمع می‌کنم.
  • 3. Michael's saving up for a new computer.
    3. "مایکل" دارد برای خریدن یک کامپیوتر جدید پول جمع می‌کند.

2 نگه داشتن حفظ کردن، کنار گذاشتن

مترادف و متضاد conserve keep preserve put aside
to save something
چیزی را نگه داشتن
  • 1. I save all my old letters in case I want to read them again.
    1. من تمام نامه‌های قدیمی‌ام را نگه می‌دارم، چنان‌چه زمانی بخواهم آنها را دوباره بخوانم.
  • 2. I've saved some food for you.
    2. من غذا برایت نگه داشتم [کمی غذا برایت کنار گذاشتم].
  • 3. She saved her black dress for special occasions.
    3. او پیراهن مشکی‌اش را برای مناسبت‌های خاص نگه داشته‌است.

3 ذخیره کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اندوختن ذخیره کردن
مترادف و متضاد economize preserve put aside store use up waste
to save something
چیزی را ذخیره کردن
  • 1. I saved the photos in the family folder.
    1. من تصاویر را در پوشه خانوادگی ذخیره کردم.
  • 2. Make sure you save your files regularly.
    2. مطمئن باشید که مرتب فایل‌هایتان را ذخیره کنید.
  • 3. to save energy
    3. انرژی ذخیره کردن

4 نجات دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رهانیدن نجات دادن
مترادف و متضاد rescue
to save somebody/something
کسی/چیزی را نجات دادن
  • 1. We all need to do our bit to save the planet.
    1. همه ما باید سهم خود را در نجات دادن سیاره (زمین) ایفا کنیم.
  • 2. Wearing seat belts has saved many lives.
    2. بستن کمربند ایمنی جان بسیاری را نجات داده‌است.
to save somebody/something from something
کسی/چیزی را از چیزی نجات دادن
  • He fell in the river but his friend saved him from drowning.
    او به درون رودخانه افتاد، اما دوستش او را از غرق شدن نجات داد.
to save somebody/something from doing something
کسی/چیزی را از انجام کاری نجات دادن
  • She saved a little girl from falling into the water.
    او یک دختر کوچک را از افتادن در آب نجات داد.

5 از خوردن گل جلوگیری کردن (فوتبال و...) مهار کردن (توپ)، گرفتن

to save something
چیزی را مهار کردن
  • The goalie saved Johnson's long-range shot.
    دروازه‌بان شوت بلند "جانسون" را مهار کرد.
[اسم]

save

/seɪv/
قابل شمارش

6 مهار (توپ توسط دروازه‌بان در فوتبال و ...)

  • 1.He made a spectacular save.
    1. او یک مهار تماشایی انجام داد.
  • 2.some great saves from both goalkeepers
    2. چند مهار عالی توسط هر دو دروازه‌بان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان