[فعل]

to scoop

/skuːp/
فعل گذرا
[گذشته: scooped] [گذشته: scooped] [گذشته کامل: scooped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 برداشتن (با قاشق اسکوپ) ریختن

  • 1.I scooped some ice cream out of the bowl.
    1. من با قاشق اسکوپ کمی بستنی از ظرف برای خودم ریختم.
[اسم]

scoop

/skuːp/
قابل شمارش

2 قاشق اسکوپ اسکوپ (بستنی)

3 خبر داغ و دسته اول

informal
  • 1.I got the inside scoop on his new girlfriend.
    1. من خبری داغ و دسته اول درباره دوست دختر جدیدش دارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان