Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مسخره کردن
2 . سریع خوردن (مقدار زیادی غذا)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to scoff
/skɑːf/
فعل ناگذر
[گذشته: scoffed]
[گذشته: scoffed]
[گذشته کامل: scoffed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مسخره کردن
ریشخند زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استهزا کردن
مترادف و متضاد
mock
1.Don't scoff—she's absolutely right.
1. مسخره نکن؛ او کاملاً درست میگوید.
2.He scoffed at our amateurish attempts.
2. او به تلاشهای تازهکارانه ما ریشخند زد.
2
سریع خوردن (مقدار زیادی غذا)
بهسرعت بلعیدن
مترادف و متضاد
scarf
1.Who scoffed all the grapes?
1. کی همه انگورها را خورد؟
تصاویر
کلمات نزدیک
sclerosis
sclera
scissors
scissor
scion
scold
scone
scoop
scooped
scooter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان