Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . صفحه نمایش
2 . پرده سینما
3 . پرده
4 . توری (درب و پنجره)
5 . به نمایش در آوردن
6 . معاینه کردن
7 . چک کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
screen
/skrin/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
صفحه نمایش
1.Our television has a 26-inch screen.
1. تلویزیون ما صفحه نمایش 26 اینچی است.
on (a) screen
روی (یک) صفحه نمایش
Her picture appeared on the screen.
عکس او روی صفحه نمایش ظاهر شد.
a computer/TV screen
صفحه نمایش کامپیوتر/تلویزیون
I spend most of the day working in front of a computer screen.
من بیشتر وقتم را در روز جلوی صفحه نمایش کامپیوتر به کار کردن سپری میکنم.
a touch screen
صفحه نمایش لمسی
My new phone has a touch screen.
تلفن جدید من صفحه نمایش لمسی دارد.
2
پرده سینما
مترادف و متضاد
display
1.Her ambition is to write for the screen.
1. آرزوی او این است که برای (نمایش روی پرده) سینما بنویسد.
on screen
روی پرده سینما
his first appearance on screen
اولین حضور او روی پرده سینما
3
پرده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پرده
حاجب
حایل
1.The nurse put a screen around the bed.
1. پرستار پرده دور تخت (بیمار) را کشید.
2.There was a screen around his bed.
2. دور تخت او یک پرده قرار داشت.
4
توری (درب و پنجره)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توری
1.Do you have screens on your windows?
1. آیا پنجرههای شما توری دارد؟
screen doors
درهای توریدار
[فعل]
to screen
/skrin/
فعل گذرا
[گذشته: screened]
[گذشته: screened]
[گذشته کامل: screened]
صرف فعل
5
به نمایش در آوردن
روی پرده بردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اکران کردن
to screen something
چیزی را به نمایش درآوردن
1. a list of films to be screened as part of the festival
1. لیستی از فیلمهایی که قرار است در بخشی از جشنواره به نمایش در آورده شوند
2. The fight was screened live all over the world.
2. مبارزه به صورت زنده در سراسر دنیا به نمایش در آمد.
6
معاینه کردن
to screen somebody for something
کسی را برای چیزی معاینه کردن
1. It is now possible to screen babies for diabetes.
1. اکنون امکانش هست که بچهها را برای دیابت معاینه کرد.
2. Men over 55 should be regularly screened for prostate cancer.
2. مردان بالای 55 سال باید به طور منظم برای سرطان پروستات معاینه شوند.
7
چک کردن
بررسی کردن
to screen something/somebody
چیزی/کسی را چک کردن
1. I use my voicemail to screen my phone calls.
1. من از پیغامگیر صوتی برای چک کردن تماسهای تلفنیام استفاده میکنم.
2. Police are very careful when screening politicians’ bodyguards.
2. پلیس خیلی در چک کردن محافظهای سیاسیون مراقب است.
تصاویر
کلمات نزدیک
screech
scree
scream
scrawny
scrawl
screen pass
screen saver
screen test
screen-print
screening
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان