[اسم]

screen

/skrin/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صفحه نمایش

  • 1.Our television has a 26-inch screen.
    1. تلویزیون ما صفحه نمایش 26 اینچی است.
on (a) screen
روی (یک) صفحه نمایش
  • Her picture appeared on the screen.
    عکس او روی صفحه نمایش ظاهر شد.
a computer/TV screen
صفحه نمایش کامپیوتر/تلویزیون
  • I spend most of the day working in front of a computer screen.
    من بیشتر وقتم را در روز جلوی صفحه نمایش کامپیوتر به کار کردن سپری می‌کنم.
a touch screen
صفحه نمایش لمسی
  • My new phone has a touch screen.
    تلفن جدید من صفحه نمایش لمسی دارد.

2 پرده سینما

مترادف و متضاد display
  • 1.Her ambition is to write for the screen.
    1. آرزوی او این است که برای (نمایش روی پرده) سینما بنویسد.
on screen
روی پرده سینما
  • his first appearance on screen
    اولین حضور او روی پرده سینما

3 پرده

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرده حاجب حایل
  • 1.The nurse put a screen around the bed.
    1. پرستار پرده دور تخت (بیمار) را کشید.
  • 2.There was a screen around his bed.
    2. دور تخت او یک پرده قرار داشت.

4 توری (درب و پنجره)

معادل ها در دیکشنری فارسی: توری
  • 1.Do you have screens on your windows?
    1. آیا پنجره‌های شما توری دارد؟
screen doors
درهای توری‌دار
[فعل]

to screen

/skrin/
فعل گذرا
[گذشته: screened] [گذشته: screened] [گذشته کامل: screened]

5 به نمایش در آوردن روی پرده بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اکران کردن
to screen something
چیزی را به نمایش درآوردن
  • 1. a list of films to be screened as part of the festival
    1. لیستی از فیلم‌هایی که قرار است در بخشی از جشنواره به نمایش در آورده شوند
  • 2. The fight was screened live all over the world.
    2. مبارزه به صورت زنده در سراسر دنیا به نمایش در آمد.

6 معاینه کردن

to screen somebody for something
کسی را برای چیزی معاینه کردن
  • 1. It is now possible to screen babies for diabetes.
    1. اکنون امکانش هست که بچه‌ها را برای دیابت معاینه کرد.
  • 2. Men over 55 should be regularly screened for prostate cancer.
    2. مردان بالای 55 سال باید به طور منظم برای سرطان پروستات معاینه شوند.

7 چک کردن بررسی کردن

to screen something/somebody
چیزی/کسی را چک کردن
  • 1. I use my voicemail to screen my phone calls.
    1. من از پیغام‌گیر صوتی برای چک کردن تماس‌های تلفنی‌ام استفاده می‌کنم.
  • 2. Police are very careful when screening politicians’ bodyguards.
    2. پلیس خیلی در چک کردن محافظ‌های سیاسیون مراقب است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان