[فعل]

to scribble

/ˈskrɪbl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: scribbled] [گذشته: scribbled] [گذشته کامل: scribbled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باعجله نوشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: قلم زدن
مترادف و متضاد scrawl
  • 1.He scribbled a note to his sister before leaving.
    1. او قبل از رفتن باعجله برای خواهرش یادداشتی نوشت.
  • 2.She scribbled down her phone number and put it into his hand.
    2. او شماره تلفنش را باعجله نوشت و آن را در دستان او قرار داد.

2 خط‌خطی کردن

  • 1.The children scribbled in my book.
    1. بچه‌ها کتاب من را خط‌خطی کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان