Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ادویه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
seasoning
/ˈsiːzənɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ادویه
چاشنی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چاشنی
1.Add some seasoning to the chicken, then put it in the oven.
1. به مرغ ادویه اضافه کنید و آن را در فر قرار دهید.
تصاویر
کلمات نزدیک
seasoned
seasonal affective disorder
seasonal
season ticket
season
seat
seat belt
seated
seating
seating capacity
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان