[اسم]

season

/ˈsiːzən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فصل

معادل ها در دیکشنری فارسی: موسم فصل
  • 1.I love the changing seasons.
    1. تغییر فصل‌ها را دوست دارم.
the rainy/wet/dry season
فصل بارانی/پرباران/خشک
  • How long does the dry season last?
    تا چه زمانی فصل خشک ادامه خواهد داشت؟
Four seasons Hotel
هتل چهار فصل
توضیحاتی درباره season
به هر یک از چهار بخش اصلی سال (بهار، تابستان، پاییز و زمستان) فصل گفته می‌شود.
[فعل]

to season

/ˈsiːzən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: seasoned] [گذشته: seasoned] [گذشته کامل: seasoned]

2 چاشنی زدن ادویه زدن، طعم دار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاشنی زدن
مترادف و متضاد flavour spice
to season something with something
چیزی را با چیزی طعم دار کردن
  • 1. Season the lamb with garlic.
    1. گوشت بره را با سیر طعم دار کنید.
  • 2. Season the meat well with salt and pepper.
    2. گوشت را با نمک و فلفل به خوبی طعم دار کنید.
to season to taste
به سلیقه خود چاشنی زدن
  • Add the mushrooms, and season to taste.
    قارچ ها را اضافه کنید و بعد به سلیقه خود چاشنی بزنید.
توضیحاتی درباره season
واژه season در حالت فعل، به معنای چاشنی زدن یا ادویه زدن (نمک، فلفل و ... زدن به غذا برای طعم‌دار کردن آن) است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان