[اسم]

settlement

/ˈsetlmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کوچگاه محل استقرار عشایر

معادل ها در دیکشنری فارسی: مهاجرنشین
  • 1.The Romans established a settlement on the south shore.
    1. رمی‌ها یک کوچگاه در ساحل جنوبی ساختند.
  • 2.The tool was found in Iron Age settlements.
    2. آن ابزار در کوچگاه عصر حجری پیدا شد.

2 توافق توافق‌نامه

معادل ها در دیکشنری فارسی: حل و فصل رفع رفع و رجوع سازش فیصله
to reach a settlement
به توافق رسیدن
  • After days of talk, the two sides reached a settlement.
    پس از روزها صحبت، آن دو طرف به توافق رسیدند.
to negotiate a settlement
مذاکره کردن برای رسیدن به توافق
  • His lawyers are understood to be negotiating a settlement.
    معلوم شد که وکلای او می‌خواهند برای رسیدن به توافق مذاکره کنند.
a divorce/marriage/property... settlement
توافق‌نامه طلاق/ازدواج/ملک و...
  • She got her home as part of the divorce settlement.
    او خانه‌اش را به عنوان بخشی از توافق‌نامه طلاق از آن خود کرد.

3 تسویه (حساب)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تسویه
the settlement of a debt
تسویه بدهی
  • Settlement of debt is made monthly by direct debit.
    تسویه بدهی هر ماه توسط برداشت مستقیم صورت می‌گیرد.
a cheque in settlement of a bill
یک چک برای تسویه صورتحساب
  • She had to pay a cheque of $5 000 in settlement of her bills.
    او باید یک چک 5 هزار دلاری برای تسویه صورتحساب‌ها بپردازد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان