[فعل]

to ski

/ski/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: skied] [گذشته: skied] [گذشته کامل: skied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اسکی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسکی کردن
  • 1.I have skied that mountain before.
    1. من قبلا در آن کوه اسکی کرده‌ام.
[اسم]

ski

/ski/
قابل شمارش

2 اسکی چوب اسکی

معادل ها در دیکشنری فارسی: چوب اسکی
  • 1.I went on a ski trip last year.
    1. پارسال به سفری برای اسکی رفتم.
[صفت]

ski

/ski/
غیرقابل مقایسه

3 وابسته به اسکی

a ski instructor
یک مربی اسکی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان