Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اسکی کردن
2 . اسکی
3 . وابسته به اسکی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to ski
/ski/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: skied]
[گذشته: skied]
[گذشته کامل: skied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اسکی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسکی کردن
1.I have skied that mountain before.
1. من قبلا در آن کوه اسکی کردهام.
[اسم]
ski
/ski/
قابل شمارش
2
اسکی
چوب اسکی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چوب اسکی
1.I went on a ski trip last year.
1. پارسال به سفری برای اسکی رفتم.
[صفت]
ski
/ski/
غیرقابل مقایسه
3
وابسته به اسکی
a ski instructor
یک مربی اسکی
تصاویر
کلمات نزدیک
skewer
skewed
skewbald
skew
sketchy
ski bunny
ski goggles
ski jump
ski lift
ski pants
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان