[فعل]

to skip

/skɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: skipped] [گذشته: skipped] [گذشته کامل: skipped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جست‌وخیز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: لی‌لی کردن
to skip about/around
در جایی جست‌وخیز کردن
  • 1. Lambs were skipping about in the fields.
    1. بره‌ها در مزرعه جست‌وخیز می‌کردند.
  • 2. She skipped happily along beside me.
    2. او با خوشحالی در کنار من جست‌وخیز کرد.

2 جیم زدن در رفتن، نرفتن

  • 1.She decided to skip class that afternoon.
    1. او تصمیم گرفت آن بعد از ظهر از کلاس جیم بزند.

3 جلو زدن (فیلم، کتاب) رد کردن

to skip something
چیزی را جلو زدن
  • I usually skip the boring bits.
    من معمولاً بخش‌های خسته‌کننده را جلو می‌زنم.
to skip over something
چیزی را رد کردن
  • I skipped over the last part of the book.
    من بخش آخر کتاب را رد کردم.

4 طناب زدن از روی طناب پریدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: طناب زدن
  • 1.He skips for about 20 minutes a day.
    1. او روزی حدوداً 20 دقیقه طناب می‌زند.
  • 2.She likes to skip rope as a warm-up.
    2. او دوست دارد به‌عنوان گرمش [برای گرم کردن]، طناب بزند.

5 سریع از جایی به جای دیگر رفتن سریع عوض کردن (موضوع)، از موضوعی به موضوع دیگر پریدن

to skip from something to something
از موضوعی به موضوعی پریدن
  • She kept skipping from one topic of conversation to another.
    او مدام از یک موضوع صحبت به موضوع دیگری می‌پرید.
[اسم]

skip

/skɪp/
قابل شمارش

6 پرش (کوتاه)

to give a skip
پرش انجام دادن [پریدن]
  • She gave a little skip of joy.
    او از خوشحالی یک پرش کوچک انجام داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان