[اسم]

skirmish

/ˈskɜːrmɪʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زد و خورد کشمکش، مشاجره

معادل ها در دیکشنری فارسی: زد و خورد مصاف
  • 1.a skirmish between the two party leaders
    1. کشمکشی بین رهبران دو حزب
  • 2.Several people were killed in skirmishes during the night.
    2. چندین تن طی زد و خوردهای شب گذشته کشته شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان