[اسم]

slaughter

/ˈslɔːtər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کشتار قتل عام، سلاخی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خونریزی ذبح قلع و قمع کشتار
  • 1.We must act to stop this slaughter.
    1. ما باید اقدامی کنیم تا این کشتار را متوقف کنیم.
[فعل]

to slaughter

/ˈslɔːtər/
فعل گذرا
[گذشته: slaughtered] [گذشته: slaughtered] [گذشته کامل: slaughtered]

2 ذبح کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ذبح کردن کشتار کردن
مترادف و متضاد butcher
  • 1.The lambs are taken to the abattoir to be slaughtered.
    1. بره‌ها به کشتارگاه برده می‌شوند تا ذبح شوند.

3 قتل‌عام کردن کشت و کشتار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تار و مار کردن کشتار کردن
مترادف و متضاد massacre
  • 1.Men, women and children were slaughtered and villages destroyed.
    1. مردان، زنان و کودکان قتل‌عام و روستاها نابود شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان