[فعل]

to slit

/slɪt/
فعل گذرا
[گذشته: slit] [گذشته: slit] [گذشته کامل: slit]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بریدن (با چیز تیز)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بریدن چاک دادن
  • 1.He slit open the envelope with a knife and took out the letter.
    1. او با چاقو پاکت نامه را باز کرد و نامه را بیرون آورد.
  • 2.The man's throat had been slit.
    2. گلوی مرد بریده شده بود.
[اسم]

slit

/slɪt/
قابل شمارش

2 بریدگی پارگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بریدگی چاک انقطاع

3 شکاف چاک، روزنه

a long skirt with a slit on the side
یک دامن بلند با چاکی در پهلو
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان