Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هروئین
2 . سیلی
3 . اسمک (قایق بادبانی تکدکله)
4 . کتک زدن (با کف دست)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
smack
/smæk/
غیرقابل شمارش
1
هروئین
smack addicts
معتادان هروئین
2
سیلی
درگوشی، ضربه (معمولا با کف دست)
1.She gave her son a smack.
1. او به پسرش سیلی زد.
3
اسمک (قایق بادبانی تکدکله)
قایق ماهیگیری کوچک
[فعل]
to smack
/smæk/
فعل گذرا
[گذشته: smacked]
[گذشته: smacked]
[گذشته کامل: smacked]
صرف فعل
4
کتک زدن (با کف دست)
1.I would never smack my children.
1. من هیچوقت بچههایم را کتک نمیزنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
slyly
sly as a fox
sly
slushy
slush fund
smacking
small
small arms
small business
small businessman
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان