Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . منزوی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
solitary
/ˈsɑləˌtɛri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more solitary]
[حالت عالی: most solitary]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
منزوی
تک و تنها، انفرادی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انفرادی
خلوت
خلوتنشین
منفرد
formal
مترادف و متضاد
antisocial
isolated
lonely
lonesome
sociable
1.Sid's solitary manner kept him from making new friendships.
1. رفتار منزوی "سید" او را از پیدا کردن دوستهای جدید منع میکرد.
2.The convict went into a rage when he was placed in a solitary cell.
2. محکوم خشمگین شد وقتی او را در سلول انفرادی انداختند.
3.There was not a solitary piece of evidence that Manuel had eaten the cheesecake.
3. یک مدرک تک و تنها هم دال بر اینکه "مانوئل" کیکها را خورده وجود نداشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
solitaire
soliloquy
solidly
solidity
solidify
solitary confinement
solitude
solo
solo album
soloist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان