[فعل]

to sprinkle

/ˈsprɪŋkl/
فعل گذرا
[گذشته: sprinkled] [گذشته: sprinkled] [گذشته کامل: sprinkled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پاشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاشیدن
  • 1.She sprinkled sugar over the strawberries.
    1. او روی توت‌فرنگی‌ها شکر پاشید.
  • 2.Sprinkle chocolate on top of the cake.
    2. شکلات روی کیک بپاشید.

2 نم‌نم باران باریدن

  • 1.It's only sprinkling. We can still go out.
    1. (بیرون) فقط دارد نم‌نم باران می‌بارد. هنوز هم می‌توانیم بیرون برویم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان