Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پاشیدن
2 . نمنم باران باریدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to sprinkle
/ˈsprɪŋkl/
فعل گذرا
[گذشته: sprinkled]
[گذشته: sprinkled]
[گذشته کامل: sprinkled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پاشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پاشیدن
1.She sprinkled sugar over the strawberries.
1. او روی توتفرنگیها شکر پاشید.
2.Sprinkle chocolate on top of the cake.
2. شکلات روی کیک بپاشید.
2
نمنم باران باریدن
1.It's only sprinkling. We can still go out.
1. (بیرون) فقط دارد نمنم باران میبارد. هنوز هم میتوانیم بیرون برویم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
springtime
springbuck
springbok
spring up
spring roll
sprinkler
sprinkler system
sprint
spritz
spritzer
کلمات نزدیک
springy
springtime
springboks
springbok
springboard
sprinkle the soup with chopped parsley.
sprinkler
sprinkling
sprint
sprinter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان