[اسم]

spur

/spɜːr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محرک چیز تحریک‌کننده

  • 1.Wars act as a spur to practical invention.
    1. جنگ‌ها به مثابه محرکی برای اختراعات کاربردی عمل می‌کنند.

2 تیغه (کوه) بیرون‌زدگی

  • 1.It's an easy walk up the spur that leads to the summit.
    1. مسیر پیاده‌روی که از تیغه کوه به نوک کوه منتهی می‌شود، آسان است.

3 مهمیز (سوارکاری)

معادل ها در دیکشنری فارسی: مهمیز

4 خط آهن یا جاده فرعی (منشعب از راه اصلی)

مترادف و متضاد loop
[فعل]

to spur

/spɜːr/
فعل گذرا
[گذشته: spurred] [گذشته: spurred] [گذشته کامل: spurred]

5 تشویق کردن انگیزه دادن، سوق دادن

  • 1.Her difficult childhood spurred her on to succeed.
    1. دوران سخت کودکی‌اش او را به‌سمت موفق بودن سوق داد.
  • 2.The band has been spurred on by the success of their last single.
    2. گروه موسیقی به‌سبب موفقیت جدیدترین آهنگ خود تشویق شدند.

6 شتاب دادن سریع کردن

  • 1.The agreement is essential to spurring economic growth around the world.
    1. (این) توافقنامه برای شتاب دادن به رشد اقتصادی در سراسر جهان ضروری است.

7 با مهمیز به پهلوی اسب زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مهمیز زدن
  • 1.As he shouted his order he spurred the horse.
    1. او وقتی دستورش را فریاد زد، با مهمیز به پهلوی اسب زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان