[فعل]

to squawk

/skwˈɔːk/
فعل ناگذر
[گذشته: squawked] [گذشته: squawked] [گذشته کامل: squawked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (با صدای بلند) شکایت کردن اعتراض کردن

  • 1.'Wait for me!' Melanie squawked. 'I'm not staying here alone.'
    1. "ملانی" (با صدای بلند) اعتراض کرد: «منتظر من بمانید. من تنها اینجا نمی‌مانم.»

2 جیغ کشیدن (پرنده) صدای بلند تولید کردن (پرنده)

  • 1.I threw pebbles at the hens, and that made them jump and squawk.
    1. من به پرنده‌ها سنگریزه پرت کردم و آن باعث شد بپرند و جیغ بکشند.
[اسم]

squawk

/skwˈɔːk/
قابل شمارش

3 صدای بلند (پرنده یا انسان) جیغ، فریاد

مترادف و متضاد screech squeal

4 شکایت اعتراض

مترادف و متضاد complaint protest
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان