[فعل]

to stab

/stæb/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stabbed] [گذشته: stabbed] [گذشته کامل: stabbed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چاقو زدن (چاقو) فرو کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاقو زدن خنجر زدن
to stab somebody
به کسی چاقو زدن
  • The victim had been stabbed to death.
    قربانی تا حد مرگ چاقو خورده بود.
to stab somebody in the heart/arm ...
به قلب/دست و... کسی چاقو زدن
  • She was stabbed in the arm.
    او دستش چاقو خورده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان