[فعل]

to stabilize

/ˈsteɪbəˌlaɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stabilized] [گذشته: stabilized] [گذشته کامل: stabilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تثبیت کردن ثابت شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تثبیت کردن
  • 1.He suffered a second heart attack two days ago but his condition has now stabilized.
    1. او دو روز پیش دومین سکته ی قلبی را پشت سر گذاشت اما وضعیتش اکنون ثابت شده است.
  • 2.In China, the policy of one child per family was introduced to stabilize the country's population at 1.6 billion.
    2. در چین، سیاست یک فرزند برای هر خانواده معرفی شد تا جمعیت کشور را در 1.6 میلیارد نفر تثبیت کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان