Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تثبیت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to stabilize
/ˈsteɪbəˌlaɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stabilized]
[گذشته: stabilized]
[گذشته کامل: stabilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تثبیت کردن
ثابت شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تثبیت کردن
1.He suffered a second heart attack two days ago but his condition has now stabilized.
1. او دو روز پیش دومین سکته ی قلبی را پشت سر گذاشت اما وضعیتش اکنون ثابت شده است.
2.In China, the policy of one child per family was introduced to stabilize the country's population at 1.6 billion.
2. در چین، سیاست یک فرزند برای هر خانواده معرفی شد تا جمعیت کشور را در 1.6 میلیارد نفر تثبیت کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
stabilization
stability
stabbing
stab someone in the back
stab
stabilizer
stable
stablemate
stables
stabling
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان