[فعل]

to stare

/steər/
فعل ناگذر
[گذشته: stared] [گذشته: stared] [گذشته کامل: stared]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زل زدن خیره شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خیره شدن زل زدن
  • 1.Chuck sat quietly for hours staring into the distance.
    1. "چاک" ساعت‌ها به آرامی نشست و به دوردست‌ها خیره شد.
  • 2.Don't stare at people like that, it's rude.
    2. این‌طوری به مردم زل نزن، بی‌ادبانه است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان