Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شروع کردن (کار، زندگی، سفر)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to start out
/stɑrt aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: started out]
[گذشته: started out]
[گذشته کامل: started out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شروع کردن (کار، زندگی، سفر)
1.My dad started out as a sales assistant in a department store.
1. پدرم کارش را به عنوان دستیار فروش در پاساژ آغاز کرد.
2.When the band started out, they couldn't afford much equipment.
2. وقتی گروه کارش را شروع کرد، آنها نتوانستند تجهیزات زیادی بخرند.
تصاویر
کلمات نزدیک
start off
start
stars in one's eyes
stars and stripes
starry-eyed
start over
start up
start-up
starter
starting
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان