[اسم]

step

/step/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قدم گام، مرحله

معادل ها در دیکشنری فارسی: مرحله‌ای مرحله قدم گام
مترادف و متضاد footfall footstep
  • 1.We must stay one step ahead of our competitors .
    1. ما باید یک قدم از رقبایمان جلوتر بمانیم.
  • 2.With every step, her feet hurt her more and more.
    2. با هر قدم، پاهایش او را بیشتر و بیشتر آزار می دادند.
to take a step
قدم برداشتن
  • 1. He rose to his feet and took a couple of steps toward her.
    1. او روی پاهایش ایستاد و چندین گام به سوی او برداشت.
  • 2. Sophie took her first steps when she was eleven months old.
    2. "سوفی" اولین قدم‌هایش را زمانی که یازده ماهه بود برداشت.
big step
گام بزرگ
  • It's a big step giving up your job and moving halfway across the world.
    استعفا دادن از کارت و نقل مکان کردن به آن سوی دنیا گام بزرگی است.
a step in the right direction
یک قدم در مسیر درست
  • This won't solve the problem but it's a step in the right direction.
    این مشکل را حل نخواهد کرد، اما قدمی در مسیر درست است.
a step further
یک گام جلوتر
  • I'd like to take this idea a step further.
    من می‌خواهم این ایده را یک گام جلوتر ببرم.
a step up
یک گام به جلو [پیشرفت]
  • This was a big step up in his career.
    این در حرفه او یک گام به جلو بود.
step by step
مرحله به مرحله
  • I'll explain it to you step by step.
    من مرحله به مرحله برای تو توضیح خواهم داد.
step-by-step
گام به گام
  • a step-by-step guide to building your own home
    راهنمای گام به گام برای ساختن خانه خود

2 پله

معادل ها در دیکشنری فارسی: پله
مترادف و متضاد stair staircase
  • 1.Mom took a picture of us while sitting on the front steps of the house.
    1. مامان در حالی که ما روی پله‌های جلویی خانه نشسته بودیم، از ما عکس گرفت.
flight of steps
پلکان (هر طبقه)
  • A short flight of steps led up to the door.
    یک پلکان کوتاه به سمت در منتهی می‌شد.

3 حرکت (رقص)

  • 1.Do you know the steps of this dance?
    1. آیا حرکات این رقص را بلدی؟
[فعل]

to step

/step/
فعل گذرا
[گذشته: stepped] [گذشته: stepped] [گذشته کامل: stepped]

4 لگد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: لگد کردن
مترادف و متضاد squash stamp tread
  • 1.You stepped on my foot!
    1. تو پایم را لگد کردی!

5 رفتن قدم برداشتن، گام برداشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گام برداشتن
مترادف و متضاد move walk
  • 1.Claudia tried to step back.
    1. "کلادیا" سعی کرد یک گام به عقب بردارد.
  • 2.If you have an urgent call, please step outside into the corridor.
    2. اگر تماس ضروری دارید، لطفاً بیرون به راهرو بروید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان