[فعل]

to straggle

/ˈstræɡl/
فعل ناگذر
[گذشته: straggled] [گذشته: straggled] [گذشته کامل: straggled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌طور نامرتب روییدن (به‌طور نامرتب) پراکنده بودن

  • 1.Unpainted wooden buildings straggled along the main road out of town.
    1. ساختمان‌های چوبی رنگ‌نشده در امتداد جاده اصلی خارج از شهر به‌طور نامرتب پراکنده بودند.

2 ژولیده بودن (مو)

  • 1.Her hair was straggling over her eyes.
    1. موی او به‌حالت ژولیده روی چشم‌هایش را گرفته بود.
thin, black, straggling hair
موی نازک و سیاه و ژولیده

3 عقب ماندن (از گروه)

  • 1.On the way the kids straggled behind us.
    1. در راه بچه‌ها از ما عقب ماندند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان