[فعل]

to straddle

/ˈstrædəl/
فعل گذرا
[گذشته: straddled] [گذشته: straddled] [گذشته کامل: straddled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با پاهای گشوده نشستن با پاهای باز ایستادن، میان دو پا قرار دادن

  • 1.He sat down, straddling the chair.
    1. او نشست و پاهایش را در دو طرف صندلی قرار داد.
  • 2.He shifted his legs, straddling them to keep his balance.
    2. او پاهایش را عوض کرد و با پاهای باز ایستاد تا تعادلش را حفظ کند.

2 در امتداد چیزی قرار داشتن در امتداد چیزی کشیده شدن

  • 1.A small wooden bridge straddled the river.
    1. یک پل چوبی کوچک در امتداد رودخانه کشیده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان