Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . با پاهای گشوده نشستن
2 . در امتداد چیزی قرار داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to straddle
/ˈstrædəl/
فعل گذرا
[گذشته: straddled]
[گذشته: straddled]
[گذشته کامل: straddled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
با پاهای گشوده نشستن
با پاهای باز ایستادن، میان دو پا قرار دادن
1.He sat down, straddling the chair.
1. او نشست و پاهایش را در دو طرف صندلی قرار داد.
2.He shifted his legs, straddling them to keep his balance.
2. او پاهایش را عوض کرد و با پاهای باز ایستاد تا تعادلش را حفظ کند.
2
در امتداد چیزی قرار داشتن
در امتداد چیزی کشیده شدن
1.A small wooden bridge straddled the river.
1. یک پل چوبی کوچک در امتداد رودخانه کشیده شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
strabismus
stowaway
stowage
stow away
stow
strafe
straggle
straggler
straggly
straight
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان