[فعل]

to strap

/stræp/
فعل گذرا
[گذشته: strapped] [گذشته: strapped] [گذشته کامل: strapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باندپیچی کردن

  • 1.The goalkeeper's knee was strapped up.
    1. زانوی دروازه‌بان باندپیچی شده‌بود.

2 با بند بستن

  • 1.I strapped the bag onto the back of my bike.
    1. من کیف را با بند پشت دوچرخه‌ام بستم.
[اسم]

strap

/stræp/
قابل شمارش

3 بند

معادل ها در دیکشنری فارسی: تسمه
  • 1.a leather watch strap
    1. بند ساعت (مچی) چرم
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان