[فعل]

to strangle

/ˈstræŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: strangled] [گذشته: strangled] [گذشته کامل: strangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خفه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خفه کردن
  • 1.He strangled her with her own scarf.
    1. او با شال گردن خودش، او را خفه کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان