Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نیرومند
2 . محکم
3 . غلیظ (نوشیدنی، لهجه و...)
4 . استوار
5 . شدید
6 . بیقاعده (افعال)
7 . پروپاقرص
8 . نفره (برای بیان تعداد)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
strong
/strɔːŋ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: stronger]
[حالت عالی: strongest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نیرومند
قوی، پرقدرت، قدرتمند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برومند
پرتوان
زورمند
نیرومند
مقتدر
قدرتمند
قلدر
قوی
مردافکن
آهنی
آهنین
مترادف و متضاد
forceful
formidable
powerful
gentle
mild
weak
strong hands/arms/muscles ...
دستها/بازوها/عضلات و... قوی
He picked her up in his big strong arms.
او با بازوهای بزرگ قویاش او را بلند کرد.
to be strong
قوی بودن
It's difficult, I know. But be strong!
دشوار است، میدانم. اما قوی باش!
to be strong (enough) to do something
برای انجام کاری (بهاندازه کافی) قوی بودن
1. Are you strong enough to lift this table by yourself?
1. آیا بهاندازه کافی قوی هستی که بهتنهایی این میز را بلند کنی؟
2. She must be very strong to carry that much weight in her backpack.
2. او باید بسیار نیرومند باشد که آن میزان بار را در کوله پشتی خود حمل میکند.
strong drug
داروی/مواد مخدر قوی
You should avoid using strong drugs.
باید از استفاده داروهای [مواد مخدر] قوی، پرهیز کنید.
a strong leader/government
رهبر/دولت قدرتمند
1. Our president is not a strong leader.
1. رئیسجمهور ما، رهبر قدرتمندی نیست.
2. She wasn't a strong swimmer.
2. او شناگر قدرتمندی نبود [او شناگر خوبی نبود].
a strong magnet
آهنربای قوی
We need a strong magnet.
ما به یک آهنربای قوی نیاز داریم.
a strong team
تیمی قدرتمند
We have a strong team and a reasonable chance of winning the game.
ما تیمی قدرتمند و شانسی منطقی [معقول] برای پیروزی در بازی داریم.
strong links with something
ارتباطات قوی با چیزی
The college has strong links with local industry.
آن دانشکده، ارتباطات قویای با صنعت بومی دارد.
a strong personality
شخصیت قوی
He has a strong personality.
او شخصیتی قوی دارد.
a strong possibility
احتمال قوی
There's a strong possibility that we'll lose the game.
احتمال قویای وجود دارد که ما آن بازی را خواهیم باخت.
a strong cast
بازیگران قوی [توانمند]
The play has a very strong cast.
آن نمایش، بازیگران بسیار قویای [توانمندی] دارد.
2
محکم
مستحکم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پابرجا
محکم
قرص
استخواندار
مترادف و متضاد
durable
firm
secure
sturdy
well built
weak
strong box/shoes/glass ...
جعبه/کفش/شیشه و... محکم
1. The table is made with very strong glass.
1. میز با شیشه بسیار محکمی ساخته شدهاست.
2. They make strong chairs.
2. آنها صندلیهای محکمی میسازند.
strong evidence/case
مدرک/پرونده محکم
1. There is strong evidence of a link between exercise and a healthy heart.
1. مدرک محکمی در ارتباط بین ورزش و قلب سالم وجود دارد.
2. You have a strong case for getting your job back.
2. شما پرونده محکمی [مجابکنندهای] برای پس گرفتن شغلتان دارید.
to be in a strong position
در جایگاه محکمی بودن
You're in a strong position to negotiate a deal.
شما در جایگاه محکمی برای مذاکره یک قرارداد [معامله] قرار دارید.
3
غلیظ (نوشیدنی، لهجه و...)
سیر (رنگ)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پرمایه
مترادف و متضاد
concentrated
undiluted
weak
strong coffee
قهوه غلیظ
Strong coffee or tea late at night may cause sleeplessness.
(مصرف) قهوه یا چای غلیظ در دیروقت، ممکن است موجب بیخوابی شود.
strong accent
لهجه غلیظ
The woman had a strong accent, and I couldn't understand what she was saying.
آن زن لهجه غلیظی داشت و من نمیفهمیدم که دارد چه میگوید.
strong colors
رنگهای سیر
I only like the strong colors.
من فقط از رنگهای سیر خوشم میآید.
4
استوار
پایدار، پابرجا
مترادف و متضاد
blooming
firm
powerful
thriving
weak
strong relationships/ties/economy/commitment ...
روابط/روابط/اقتصاد/تعهد و... استوار
1. Their catering business remained strong despite the recession.
1. کسبوکار پذیرایی آنها علیرغم رکود، استوار [پابرجا] ماند.
2. We have very strong family ties.
2. ما روابط خانوادگی بسیار استواری داریم.
strong will
اراده استوار [راسخ]
She's had a strong will since she was a baby.
او از وقتی که بچه بود، ارادهای استوار [راسخ] داشته است.
5
شدید
تند (بو)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شدید
مترادف و متضاد
fierce
forceful
intense
gentle
strong opposition
مخالفت شدیدی
There was strong opposition to the plan.
مخالفت شدیدی نسبت به برنامه وجود داشت.
strong wind
باد شدید
There was a strong wind blowing.
باد شدیدی داشت میوزید.
strong pressure
فشار شدید
He was under strong pressure to resign.
او تحت فشار شدیدی برای استعفا دادن بود.
a strong smell
بوی شدید [تند]
There was strong smell of cheap perfume in the car.
بوی تندی از عطر ارزان در خودرو (پر) بود.
strong influence/desire/temptation...
تاثیر/میل/وسوسه و ... شدید
My grandmother had a strong influence on me.
مادربزرگم تاثیر شدیدی روی من داشت.
6
بیقاعده (افعال)
مترادف و متضاد
weak
1.What is the difference between a weak and strong verb?
1. تفاوت بین یک فعل باقاعده و بیقاعده چیست؟
7
پروپاقرص
افراطی، دوآتشه
مترادف و متضاد
firm
a strong supporter/opponent of something
حامی/مخالف پروپاقرص چیزی
He is a strong supporter of the Islamic government.
او حامی پروپاقرص دولت اسلامی است.
strong support for something
حمایت افراطی از چیزی
Strong support for the war has unified the nation.
حمایت افراطی از جنگ، ملت را متحد کردهاست.
strong feelings about
احساسات افراطی [شدید] درباره/به
People have strong feelings about this issue.
مردم احساسات افراطی درباره [به] این مسئله دارند.
8
نفره (برای بیان تعداد)
نفری، نفر
1.The crowd was 5,000 strong.
1. جمعیت 5 هزار نفر بود.
a 5,000-strong crowd
جمعیت 5 هزار نفره
تصاویر
کلمات نزدیک
stroller
stroll
stroke play
stroke
stroganoff
strong box
strong chemistry
strong currency
strong drink
strong flavor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان