Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (موقتاً) اخراج کردن
2 . به بعد موکول کردن
3 . آویزان کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to suspend
/səˈspend/
فعل گذرا
[گذشته: suspended]
[گذشته: suspended]
[گذشته کامل: suspended]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(موقتاً) اخراج کردن
بهحالت تعلیق درآوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به حالت تعلیق درآوردن
1.She was suspended from school for a week.
1. او یک هفته از مدرسه موقتاً اخراج شده بود.
2
به بعد موکول کردن
به تعویق انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مسکوت گذاشتن
1.I'm suspending judgment on the book I'm reading until I've finished it.
1. من قضاوت درباره کتابی که دارم میخوانم را به بعد از اینکه تمامش کردم موکول میکنم.
3
آویزان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آویختن
آویزان کردن
1.Colored flags were suspended from the ceiling.
1. پرچمهای رنگی از سقف آویزان شده بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
suspected
suspect
susie
sushi
susceptible
suspended
suspended sentence
suspender
suspender belt
suspenders
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان