[فعل]

to suspend

/səˈspend/
فعل گذرا
[گذشته: suspended] [گذشته: suspended] [گذشته کامل: suspended]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (موقتاً) اخراج کردن به‌حالت تعلیق درآوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به حالت تعلیق درآوردن
  • 1.She was suspended from school for a week.
    1. او یک هفته از مدرسه موقتاً اخراج شده بود.

2 به بعد موکول کردن به تعویق انداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مسکوت گذاشتن
  • 1.I'm suspending judgment on the book I'm reading until I've finished it.
    1. من قضاوت درباره کتابی که دارم می‌خوانم را به بعد از اینکه تمامش کردم موکول می‌کنم.

3 آویزان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آویختن آویزان کردن
  • 1.Colored flags were suspended from the ceiling.
    1. پرچم‌های رنگی از سقف آویزان شده بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان